پنجشنبه ۱۱ آذر ۹۵
مبادا فکر کنی دلتنگ شدم یا نگرانت هستم،
فقط میگویم که گفته باشم،
بیرون رفتنی به جای لج کردن با خودت اول آن پیراهن سورمه ایت را بپوش،
همان که من توی جیب هایش پنهان شدم و عطر تنم توی تار و پودش گره خورده...
بعد آن شالگردن که برایت بافتم را بنداز دور گردنت،
اصلا هم به روی خودت نیاور که یکی رو بافتم
یک بوسه کاشتم و بعد یکی زیر...
بعد پوتین هایت را پا کن،
یادت هم نیفتد که چقدر به تو و سایز پایت خندیدم...
قدم بزن روی برف ها،به گلوله برفی هایی که آن دختر به سمت معشوقه اش پرت میکرد هم توجه نکن...
اصلا هم عین خیالت نباشد که صدای خنده های دو نفر زیر همین برف ها دفن شده....
دستانت را محکم دور لیوان شیرکاکائو داغ گره کن،
شالگردنت را محکمتر بپیچ و اصلا هم یادت نیفتد که تاوان غرورت را
دستهای سردم دارد پس میدهد...