مرصاد


کاش تا دل میگرفت

ڪﺎﺵ ﺗﺎ ﺩﻝ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ ﻭ ﻣﯿﺸڪﺴﺖ

ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ ڪﻨﺎﺭﺵ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺖ !

ڪﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﺭﻭﯼ ﻫﺮ ﺭﻧﮕﯿﻦ ڪﻤﺎﻥ

ﻣﯽ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﻤﺎﻥ !!!

ڪﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﻗﻠﺐ ﻫﺎ ﺁﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ

ﮐﯿﻨﻪ ﻭ ﻏﻢ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ

ڪﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺩﻝ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ

ﻧﻢ ﻧﻢ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ

ڪﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ڪﺎﺵ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪگی

ﺗﺎ ﺷﻮﺩ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﻗﺎﺏ ﺑﻨﺪﮔﯽ

ڪﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ڪﺎﺵ ﻫﺎ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺷﻮﻧﺪ

ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻏﺼﻪ ﻫﺎ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺷﻮﻧﺪ

ڪﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻧﺒﻮﺩ

ﺭﺩ ﭘﺎﯼ ڪﯿﻨﻪ ﻫﺎ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻧﺒﻮد..


ڪﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ

ﺗڪﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺖ . . .

ﻻﺍﻗﻞ ﺗڪﺮﺍﺭ ﺭﺍ ﯾڪﺒﺎﺭ ﺩﺍﺷﺖ . . .

ﺳﺎﻋﺘﻢ ﺑﺮﻋڪﺲ

ﻣﯿﭽﺮﺧﯿﺪ ﻭ ﻣﻦ . . .

ﺑﺮﺗﻨﻢ ﻣﯿﺸﺪ ﮔﺸﺎﺩ ﺍﯾﻦ

ﭘﯿﺮﻫﻦ . . .

ﺁﻥ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ ، ڪﻮﺩڪﯽ ، ﺳﺮﻣﺸﻖ

ﺁﺏ . . .

ﭘﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺟﺎﯼ

ﺧﻮﺍﺏ . . .

ﺧﻮﺩ ﺑﺮﻭﻥ ﻣﯿڪﺮﺩﻡ

ﺍﺯ ﺩﻟﻮﺍﭘﺴﯽ . . .

ﺩﻝ ﻧﻤﯿﺪﺍﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ

ﻫﺮ ڪﺴﯽ . . .

ﻋﻤﺮ ﻫﺴﺘﯽ ، ﺧﻮﺏ ﻭ ﺑﺪ

ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ . . .

ﺣﯿﻒ ﻫﺮﮔﺰﻗﺎﺑﻞ ﺗڪﺮﺍﺭ ﻧﯿﺴﺖ ! !



نگو ببخشید

ﻧﮕﻮ : ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﺰﺍﺣﻤﺘﺎﻥ ﺷﺪﻡ! ﺑﮕﻮ : ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻭﻗﺘﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻣﻦ ﮔﺬﺍﺷﺘﯿﺪ ﻣﺘﺸﮑﺮﻡ! 


ﻧﮕﻮ : ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﻡ! ﺑﮕﻮ : ﺩﺭ ﻓﺮﺻﺘﻰ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩ!


ﻧﮕﻮ : ﺧﺪﺍ ﺑﺪ ﻧﺪﻩ! ﺑﮕﻮ : ﺧﺪﺍ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺑﺪﻩ! 


ﻧﮕﻮ : ﻗﺎﺑﻞ ﻧﺪﺍﺭﻩ! ﺑﮕﻮ : ﻫﺪﯾﻪ ﺍﻯ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ! 


ﻧﮕﻮ : ﺷﮑﺴﺖ ﺧﻮﺭﺩﻡ! ﺑﮕﻮ : ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻛﺮﺩﻡ! 


ﻧﮕﻮ : ﺯﺷﺘﻪ! ﺑﮕﻮ : ﻗﺸﻨﮓ ﻧﯿﺴﺖ!


ﻧﮕﻮ : ﺑﺪ ﻧﯿﺴﺘﻢ! ﺑﮕﻮ : ﺧﻮﺑﻢ! 


ﻧﮕﻮ : ﭼﺮﺍ ﺍﺫﯾﺖ ﻣﻴﻜﻨﻰ؟ ﺑﮕﻮ : ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﭼﻪ ﻟﺬﺗﯽ ﻣﯽﺑﺮﯼ؟


ﻧﮕﻮ : ﺧﺴﺘﻪ ﻧﺒﺎﺷﯽ! ﺑﮕﻮ : ﺷﺎﺩ ﻭ ﭘﺮ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﺑﺎﺷﯽ! 


ﻧﮕﻮ : ﻣﺘﻨﻔﺮﻡ! ﺑﮕﻮ : ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ! 


ﻧﮕﻮ : ﺩﺷﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ! ﺑﮕﻮ : ﺁﺳﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ!

 

ﻧﮕﻮ : ﺟﺎﻧﻢ ﺑﻪ ﻟﺒﻢ ﺭﺳﯿﺪ! ﺑﮕﻮ : ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﻧﺒﻮﺩ!


ﻧﮕﻮ : ﺑﻪ ﺗﻮ ﺭﺑﻄﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ! ﺑﮕﻮ : ﺧﻮﺩﻡ ﺣﻠﺶ ﻣﯽﮐﻨﻢ!


ﺧﻮﺏ ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺘﻦ ﻗﻠﺐ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺗﺴﺨﯿﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ


هوا جوانمرادانه ابریست

هوا اتفاقا این بار چه جوانمردانه ابریست..

سرما کنار تو باور کن عین گرمیست...


آنگاه که دانه های برف را نوازش میکنی،

و باران را میبوسی،

باد میبوسدت...

بویت را تا ته دنیا میبرد،

تبخیر میشود،

سرد میشود،

یخ میزند،

و میشود دانه دانه های برف..


هوا چقدر بوی تو را میدهد...

آسمان،برفکی، تو را نشان میدهد

ابر رسا و محکم صدایت میزند..

بیابان هم تو را خواهش میکند...


این زمستان چه عاشقانه سرد است...

جوانمردانه...



مبادا فکر کنی دلتنگ شدم

مبادا فکر کنی دلتنگ شدم یا نگرانت هستم،

فقط میگویم که گفته باشم،

بیرون رفتنی به جای لج کردن با خودت اول آن پیراهن سورمه ایت را بپوش،

همان که من توی جیب هایش پنهان شدم و عطر تنم توی تار و پودش گره خورده...

بعد آن شالگردن که برایت بافتم را بنداز دور گردنت،

اصلا هم به روی خودت نیاور که یکی رو بافتم

یک بوسه کاشتم و بعد یکی زیر...

بعد پوتین هایت را پا کن،

یادت هم نیفتد که چقدر به تو و سایز پایت خندیدم...

قدم بزن روی برف ها،به گلوله برفی هایی که آن دختر به سمت معشوقه اش پرت میکرد هم توجه نکن...

اصلا هم عین خیالت نباشد که صدای خنده های دو نفر زیر همین برف ها دفن شده....

دستانت را محکم دور لیوان شیرکاکائو داغ گره کن،

شالگردنت را محکمتر بپیچ و اصلا هم یادت نیفتد که تاوان غرورت را 

دستهای سردم دارد پس میدهد...


استاد و شاگرد

♦️استادى از شاگردانش پرسید: «چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟»


شاگردان فکرى کردند و یکى از آن‌ها گفت: «چون در آن لحظه، آرامش و خونسردی‌مان را از دست می‌دهیم.»


استاد پرسید: «این که آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد، داد می‌زنیم؟ آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟»


شاگردان هر کدام جواب‌هایى دادند امّا پاسخ‌هاى هیچکدام استاد را راضى نکرد. سرانجام او چنین توضیح داد: «هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلب‌هایشان از یکدیگر فاصله می‌گیرد. آن‌ها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آن‌ها باید صدایشان را بلندتر کنند.»


سپس استاد پرسید: «هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می‌افتد؟ آنها سر هم داد نمی‌زنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت می‌کنند. چرا؟ چون قلب‌هایشان خیلى به هم نزدیک است. فاصله قلب‌هاشان بسیار کم است.»


استاد ادامه داد: «هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى می‌افتد؟ آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمی‌زنند و فقط در گوش هم نجوا می‌کنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر می‌شود. سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بی‌نیاز می‌شوند و فقط به یکدیگر نگاه می‌کنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصله‌اى بین قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باشد.»



هر وقت غصه دارید

می‌گفت هروقت غصه‌ای دارید، بروید حمام و آن‌ها را بشویید‌ وقتی آب از سر و رویتان سرازیر می‌شود، اگر درست نگاه کنید غم و غصه‌ها را می‌بینید که با آب شسته شده و می‌رود. هرچه غصه زیادتر باشد رنگ آب سیاه‌تر است.رنگ آب غصه‌های او ب بنفش می‌زد. آب سیاه و سیاه‌تر میشد، غصه‌های او اما تمام نمی‌شد.


نمی‌دانست چرا یکباره همه را به یاد می‌آورد. انگار هنگامی که می خواهیم جایی را ترک کنیم، همه‌ی کسانی که در آنجا می‌شناختیم به یادمان می‌آیند.

.

گفت: زندگی مثل یک استکان چای است. به ندرت پیش می‌آید که هم رنگش درست باشد، هم طعمش و هم داغیش. اما هیچ لذتی با آن برابر نیست.



شرم دارم...

📝


از انسان بودنم شرم دارم ! گاهی 

می خواهم انسان نباشم گوسفندی باشم پا روی یونجه ها بگذارم 

اما دلی را دفن نکنم 

گرگی باشم گوسفندها را بدرم اما

بدانم از روی ذات است 

نه هوس

خفاشی باشم که شبها گردش کنم با

چشمهای کور

اما خوابی را پر پر نکنم 

کلاغی باشم که قار قار کنم اما

پرهایم را رنگ نکنم که دلی را با دروغ بدست بیاورم .


دکتر علی شریعتی



لبخند درد

اون لبخندی که 

برای پنهان کردن دردت میزنی،

لبخند خداست به بنده اش

اون لبخندی هم که پشتش خدا باشه 

تمام مشکلاتو حل میکنه ...



ساده باشیم

سعی کرده ام همه را دوست بدارم

همه دوست داشتنی اند، هرچند خود نمی دانند

سعی کرده ام به همه بگویم تو

چون احساس شیرین نزدیک بودن می دهد


سعی کرده ام به چشمها خیره نشوم

چشم هر کسی رازی دارد که پنهان کرده است

سعی کرده ام لبخندی داشته باشم

شاید کسی ببیند و کمی دلش باز شود.


سعی کرده ام به گل های پارک کنار خانه مان سلام کنم

گلها همیشه به دنبال نگاه های عابران سرگردان اند.

سعی کرده ام احساس زنی را که سر چهار راهی گل می فروخت بفهمم

شاید شمارش ثانیه های چراغ قرمز طولانی تر شود.


سعی کرده ام دوست بدارم

چون دوست داشتن ساده است.


ساده باشیم پس ...



سلام خدایا

سلام خدایا

نت زمین قطع شده است

گفتم اینبار را من برایت بنویسم ،

خدایا رمز واى ‌فای آسمان چند است

نت آسمان قوى است

یا آنجا هم فیلتر کردند ؟!


مِلاک عشق در آسمان چیست

راستش اینجا که کسى مدت ‌هاست

دیگر کسى را دوست ندارد

فقط لایک می‌کنیم و لایک می‌کنیم

اینجا دیگر کسى نازت را نمیخرد

یک ثانیه‌ نباشى یا پست نگذاری

لفت می‌دهند یا بلاکت مى کنند !!

۱ ۲ ۳ . . . ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲
دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan